آینده ای زیبا از ذهن زیبای رفیقم
آینده ای زیبا از ذهن زیبای رفیقم
صب ساعت ۶از خواب پامیشی میری مدرسه تا ۱۲/۳۰ تو تدریس کم نمیزاری
میری خونه غذا تو ارام پز.گذاشتی نماز میخونی و با معبودت حرف میزنی بعد از نماز تندتند غذا بامخلفات اماده میکنی اخه اقات ساعت۲میاد..
وقتی اومد غذای گرمو لذید جلوش میذاری
تا ساعت ۵استراحت میکنید بعدم با اقات میزنی بیرون میرین بهزیستی اخه امروز دوشنبه اس قول دادی بشون سربزنی یک ساعت اونجامیشینید و با بچه ها حرف میزنید ازشون خدافظی میکنی و قول میدی هفته دیگه زودتر بیای
نگا ساعتت میکنی نیم ساعت مونده اذان میری مسجد نماز جماعت میخونی تو حیاط مسجد اقات منتظرته
ساعت ۸شده با اقات میرین لب دریا و رو ساحلا پابرهنه قدم میزاری و از برنامه اینده واسش میگی..
با خستگی برمیگردی خونه گوشیتو برمیداری تلفن مامان بابات و داداشیا رو میگیری و باهرکدوم۱۰دیقه حرف میزنی
نگات به ساعت دیواری میوفته ۱۱/۳۰رو مبل کنار اقات میشینی و قهوه رو میدی بش و برنامه ریزی میکنی برای فردایی که درپیش داری برای فردایی که باز خدای بزرگ توش باشه..(رویاهای من و فاطمه از ذهن فاطمه)